هوالرئوف الرحیم

حربه ی خوبی در برابرم پیدا کرده.

از هر چیزی منعش کنم، بابت هر کار بدیش توبیخ یا محرومش کنم، خیلی رااااحت خرابکاری می کنه و بعضی وقتها قیافه ی حق بجانب می گیره و بعضی وقتها که قراره باز بخاطرش توبیخ دیگه ای بشه یا محرومیتی بدنبال کارش داشته باشه، خودش رو به موش مردگی می زنه و یا من رو :

"مامان خوبم" 

یا

"مامان مهربونم"

خطاب قرار می ده.

دیشب دیگه رضا خیلی جدی و مصمم گفت به کل دیگه باهاش کاری نداشته باشم و محلش نگذارم. همه ی یک ماه زحمتم هم هوتوتو.

آوانس بهش ندم. جایزه هم. و اصلا دیگه حرفش رو هم نزنم و بگذارم به قول رضا بزرگتر و عاقل تر بشه.

رضا میگه برو خداروشکر کن که همه اینها از تیز هوشیشه.



پی نوشت:

امشب وقتی بعد از آب نبات چوبی اومدم دندونهاش رو مسواک بزنم و اون بلاها رو سرم آورد و نگذاشت، دستهام داشتن از تمنای له کردنش می ترکیدن. گوشهام داغ داغ. نفسم به شماره افتاده بود و لحنم " قربون دخترم بشم الهی" بود و این اجتماع نقیضین چنان ضربان قلبم رو برده بود بالا که رضا بدو برام آب آورد.

خیلی نگران خودم می شم این وقتها. که شرمنده ی حضرت زهرا بشم. چه بخاطر اون بیرونی. چه بخاطر این درونی. امانت داری نتونم بکنم.


شب وقتی "لحظه گرگ و میش" رو می دیدم و بحرانهای نوجوانی دختر دکتر رو، به رضا گفتم:

"من واقعاااااا آمادگی این روزها رو ندارمممم"

 و از اضطراب و ترس مردم. 






مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها