چرا روی داشته هام تمرکز نکنم؟
چرا به این فکر نکنم که اوضاع خوبه؟ اونقدر ها هم بد نیست؟ اوکی فشار هست سختی هست. اما من الان دارم زبون دوم رو یاد میگیرم دارم کار مفیدی تو دانشگاه میکنم و دارم برای ی کشور دیگه اقدام میکنم. اینا همیشه آرزوهای من بودن. پس چرا خوشحال نیستم؟ شاید چون ی به قول المانیا خوک درونی دارم که دوس دارم مدام سرزنشم کنه و نداشته هام رو ببینه. مدام وایستاده اون بالا و به اشتباهام نگاه کنه. ی روش خوبی تو کتاب سیلی واقعیت بود که میگفت هر وقت ی قصه ی تکراری اومد آزارتون بده براش ی اسم بذارین و بگین بازم قصه ی تکراری تو به اندازه کافی خوب نیستی! بازم قصه ی تکراری مقایسه و یهو ذهنت آروم میشه انگار جلوش گرفته میشه و حواست پرت میشه. به نظرم داره برام کار میکنه! 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها