وقتی که توفان میرسه، دستامو دور خودم محکم قفل میکنم. لبام آویزون میشه و چشمام غمگین به خودم میگم چیکار کنم و بعد هزار تا از راه حل های قدیمی میاد تو ذهنم. این که بجنگم، این که خلاف جهت توفان برم جلو. این که بقیه رو حفظ کنم یا حتا این که با توفان مذاکره کنم. همشون محکم می خورن به صفحه ی ذهنم بلکه جواب بدن و این ترس از بین رفتن رو خاموش کنن. اما نه! دیگه هیچ کدوم جواب نمیدن، دستامو محکم تر به بدنم فشار میدم و شروع میکنم با جزییات تمام نگاهش میکنم. و فقط سکوت . انقدر سکوت و تحمل تا تموم شه. بالاخره باید تموم شه حالا یا با مرگ و یا با اتفاقات خوب بعدی.

به خودم میگم اخه تا کی؟ تا کی باید تو این سیاهی دست و پا بزنم؟ که یکی ازون باا فریاد میزنه تا همیشه. باید تا همیشه تحملش کنی. اما این عادلانه نیست باور کن! تا همیشه نشستن و تماشای رنج . 

ی جا گوش میدادم که میگفت هرکی به نوعی رنج میکشه، تنها ازین که چرا تنهاست؟ خونواده دار از دست خونواده اش پولدار برای پول و بی پول هم برای فقرش. به نظر میرسه تا اب خواهد بوود.

چیزی که مهمه اینه که تحمل کنیم و بپذیریمش. مثل همون نوشیدن اسپرسو. تلخ و باکلاس و حرفه ای . و جرعه ی اخر طوری نوشیده شه که انگار نه انگار انقدر تلخ بوده. 
کاش زبون داشتم تا برات بگم چیا گذشته بهم. اگه منو بشنسی میدونی که حرف زیاد و خوب میزنم اما ندارم اصلا نمیدونم چجوری بگم بهت از این سال بد. از تموم شبایی که به صبح رسوندم و از هزار تا چیز دیگه، بیا و تو زبون من باش تو بهم بگو داره بهت چی میگذره.بگو که .

نوشتن تا ابد ادمو اروم می کنه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها